اي کودک زيبا سلب سيمين بر و بيجاده لب

شاعر : سنايي غزنوي

سرمايه‌ي ناز و طرب حوران ز رشکت در تعباي کودک زيبا سلب سيمين بر و بيجاده لب
افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق رازلف و رخت چون روز و شب زان زلفکان بلعجب
پاکيزه چون حور معين پيرايه‌ي خلد برينزيبا نگار نازنين رخ چون گل و بر ياسمين
فخرست بر ما چين و چين از بهر تو املاق رابادا بر املاق آفرين کايد چو تو زان حور عين
کردي ز جانم دل بري زان چشمکان عبهريعيار يار دلبري با غمزه و جان دلبري
دارم فزون اي سعتري در دل دو صد مرزاق رادر سحر همچون ساحري سنگين دل و سيمين‌بري
از مشک و عنبر صولجان از عشقت اي حور جنانداري تو اي سرو روان بر لاله و بر ارغوان
چندين چه داري در غمان مر عاشق مشتاق راگشتم قضيب خيزران سرندر جان و جهان
بسته دل و خسته جگر لب خشک دارم ديده تراز هجرت اي چون ماه و خور کردي مرا بي‌خواب و خور
زنهار بر جانم مخور مشکن تو آن ميثاق راعهدي که کردي اي پسر با من تو اي جان پدر